Sunday, May 1, 2011

دلتنگی های دانشمند اتاق 13 یا شب های زوننبرگ با دخترک ژاپنی که سونات شماره 2 باخ برای ویلن را از حفظ می نواخت

هنوز گاهی فکر میکنم که این دفعه در رختخواب خودم بیدار میشوم و زعفرانیه هم که هوای تازه دارد و بوی کوه می دهد. زندگی این قدرها هم ساده نیست لنای عزیزم. سوییس که بودم در آشپزخانه ام درس می خواندم و دختری از ژاپن پشت سرم باخ می نواخت. خوب ویلن می زد و گاه به گاه با هم می نوشیدیم و سیگارهای دست پیچ مرا دود می کردیم. هم سن تو بودم. شاید کمی بزرگتر از الان تو. گاه به گاه گذشته ام را می بریدم و دور می انداختم و فردایش فکر می کردم که " خب دوباره از اول. هیچی تغییر نکرده" ولی همه چیز چنان عوض شده بود که می ترسیدم اگر بخوابم در اتاق کوچک خودم بیدار شوم. دروغگوی خوبی هم که نیستم. آه لنا.....لنا. موهایت به مادربزرگت رفته. خرمایی و بلند که در نور آفتاب برق می زند و بوی خیسی می دهد. اگر روزی آمدی مستقیم بیا اینجا. همه میدانند که مرا در اتاقم نمی توانی پیدا کنی. من همیشه این پایین هستم. در آشپزخانه. می نشینم و برایت می نویسم و هر از گاهی با هیرومی سیگار دود می کنم. هر وقت آمدی نامه هایم را از روی میز کنار در ورودی بردار و برایم بیاور. من هم برایت کیک شکلاتی می پزم و دوتایی همینجا در همین آشپزخانه می نشینیم و گپ می زنیم و بلند بلند میخندیم و موزیک خوب گوش می کنیم. شاید سونات شماره دوی باخ برای ویلن


2 comments:

  1. کسری جان چیزی از این پستت حالیم نشد پسر!!!
    راستی این لنا کیه؟!!!
    اینجوری که گفتی فک کردم دخترته!!!

    ReplyDelete